کد مطلب:314080 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

کودک مرده زنده شد
جناب حجةالاسلام و المسلمین، حامی مكتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آقای سید حسین حسینی تهرانی، فرزند آیةالله آقای حاج سید محمدعلی حسینی تهرانی حفظه الله تعالی، طی مكتوبی مورخ 20 / 7 / 74 شمسی چنین نوشته اند:

در سفر تیرماه 1368 هجری شمسی به مشهد مقدس، شبی در صحن گوهرشاد با عم مكرم، جناب آقای سید محمدرضا حسینی حجازی، كه ساكن مشهد می باشند، ملاقات كردم. به اتفاق دقایقی را در صحن نشسته و گفتگو می كردیم. در اثنای سخن، ایشان داستانی را از كرامات قمر بنی هاشم، باب الحوائج الی الله، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نقل كردند، و من نقل این داستان را از الطاف حضرت ثامن الحجج علیه آلاف التحیة و الثناء در آن سفر می دانم. ایشان گفتند: روزی جناب آقای معتمدی، خیاط همسایه ی مسجد قائم تهران واقع در خیابان سعدی شمالی، به مغازه ی من كه یك دكان زرگری در خیابان منوچهری بود آمد و این داستان را از جریان تشرفش به عتبات عالیات كه در دوران قبل از انقلاب انجام شده بود نقل كرد:

در حرم حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مشغول زیارت بودم، مردی از اعراب بادیه جعبه ای را كه با طناب بسته بودند نزد ضریح مقدس آورد و سپس خود رفت و در گوشه ای ایستاد. آنگاه مرد و زن رشیدی با هیئت و لباس اشرافی وارد شدند و بالای سر جعبه ایستاده ضریح مبارك را گرفته به شدت تكان دادند و چیزهایی به عربی گفتند. لحظاتی نگذشت كه جعبه تكانی خورد، طنابها كنار رفت و با كمال تعجب دیدیم پسربچه ی 12 -10 ساله ای از میان آن سر برآورد!



[ صفحه 477]



مردمی كه شاهد ماجرا بودند، با دیدن این واقعه ی شگفت، از مردی كه اول بار جعبه را آورده بود سر ماجرا را جویا شدند. او گفت: این مرد و زن، كه رئیس قبیله ای از عشایر عربند، اولاد نداشتند. ریاست قبیله هم در بین آنان موروثی است. پس از گذشت سالها، خداوند این یك پسر را به آنها داده بود، لكن مدتی بود كه پسر مریض شده و معالجات گوناگون در مورد وی فایده ای نبخشید، تا آنكه به عنوان تنها راه باقی مانده تصمیم گرفتند او را خدمت حضرت بیاورند. مواظبت از وی در بین راه را هم، كه بیش از دو روز به طول انجامید، بر عهده ی من كه خادمشان هستم گذاردند. در بین راه حال بچه سخت تر شد و از دنیا رفت. او را در این جعبه گذارده و درب آن را بستم، ولی برای آنكه پدر و مادرش دلشكسته و ناامید نشوند موضوع را به آنها نگفتم. اما حقیقت آن است كه دو روز بود فرزند آنها مرده بود و شما دیدید كه چگونه، با كرامت و عنایت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام، جان رفته، به كالبد بازگشت و سلامت خود را به دست آورد. اینجا بود كه پدر و مادر و همراهان او تصمیم گرفتند بچه را نزد شیخ و بزرگی كه در كربلای معلی داشتند ببرند. من هم به دنبالشان رفتم.

شیخ آنجا از پسر پرسید: چه دیدی؟

گفت: من مرده بودم، زمانی كه پدر و مادرم به حضرت متوسل شدند، فرشته ای روح مرا به غرفه ای بسیار زیبا و نورانی در آسمان برد دم در ایستاد. آقایی كه دو دست از بازو نداشتند جلو آمدند. فرشته خدمت ایشان عرض حاجت كرد. آقا به داخل غرفه رفتند. درون غرفه شخصی باهیبت و جلال و جمال تمام نشسته و دو آقازاده بر روی زانوان راست و چپ خود داشتند (شاید كه آن آقا، وجود مبارك پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و آن دو فرزند امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بودند). قمر بنی هاشم به ایشان گفتند: این مورد را هم عنایت بفرمایید! در جواب فرمودند: كارش تمام شده است! حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام عرضه داشتند: حال كه اینگونه است، پس بفرمایید لقب باب الحوائجی را از روی نام من بردارند، من دیگر باب الحوائج نباشم و مردم ناامید برگردند! در این هنگام دیدم آقا دست به دعا بلند كرد و حضرت باب الحوائج راضی و مسرور به سوی ما آمدند و به آن فرشته ی همراه من گفتند: روح او را به بدنش برگردانید و اینگونه من به زندگی برگشتم.



[ صفحه 478]